شماره ٤٢٠: رويش خوش و مويش خوش وان طره جعدينش

رويش خوش و مويش خوش وان طره جعدينش
صد رحمت هر ساعت بر جانش و بر دينش
هر لحظه و هر ساعت يک شيوه نو آرد
شيرينتر و نادرتر زان شيوه پيشينش
آن طره پرچين را چون باد بشوراند
صد چين و دو صد ماچين گم گردد در چينش
بر روي و قفاي مه سيلي زده حسن او
بر دبدبه قارون تسخر زده مسکينش
آن ماه که مي خندد در شرح نمي گنجد
اي چشم و چراغ من دم درکش و مي بينش
صد چرخ همي گردد بر آب حيات او
صد کوه کمر بندد در خدمت تمکينش
گولي مگر اي لولي اين جا به چه مي لولي
رو صيد و تماشا کن در شاهي شاهينش
گر اسب ندارد جان پيشش برود لنگان
بنشاند آن فارس جان را سپس زينش
ور پاي ندارد هم سر بندد و سر بنهد
مانند طبيب آيد آن شاه به بالينش
عشقست يکي جاني دررفته به صد صورت
ديوانه شدم باري من در فن و آيينش
حسن و نمک نادر در صورت عشق آمد
تا حسن و سکون يابد جان از پي تسکينش
بر طالع ماه خود تقويم عجب بست او
تقويم طلب مي کن در سوره والتينش
خورشيد به تيغ خود آن را که کشد اي جان
از تابش خود سازد تجهيزش و تکفينش
فرهاد هواي او رفتست به که کندن
تا لعل شود مرمر از ضربت ميتينش
من بس کنم اي مطرب بر پرده بگو اين را
بشنو ز پس پرده کر و فر تحسينش
خامش که به پيش آمد جوزينه و لوزينه
لوزينه دعا گويد حلوا کند آمينش